دیروز رفته بودیم خونه عموم .
پسر عمو کوچیکم داشت با دختر عمو کوچیکم بازی میکرد .
دختر عموم 7 سالشه اسمش نورا عه
پسر عمو کوچیکم 3 سالشه . اسمش پرهامه
رفتم تو اتاقشون داشتم همین طور نگاهشون میکردم و باهاشون بازی میکردم ، یهو پرهام اومد پیشم گفت
تو حوصلت سر نرفته ؟
الکی گفتم نه بابا بامزس
با همون لحن کوشولو و بچگونش و یذره در حال لوس کردن خودش گفت : ولی من حوصلم سر رفته .
نورا هم گفت اره منم حوصلم سر رفته .
منم حوصلم سر رفته بود . ولی نگفتم تا ناراحت نشن .
ولی جفتشون حقیقت رو گفتن و داشتن براش دنبال راه حل میگشتن که خب چیکار کنیم حوصلمون سر نره .
صداقتی که برای حل مشکلشون بکار گرفته بودن برام خیلی جالب بود .
بچه ها گوگولین
نازن
بامزن
و از همه مهم تر
راستگو ان
:))))